امام مهدي (عج): هر کس در اجراي اوامر خداوند کوشا باشد، خدا نيز وي را در دستيابي به حاجتش ياري مي کند.
 
شنبه 17 آذر 1403
 
 
Saturday, December 7, 2024
6 جمادی الثانی 1446
 

نخستین دانشنامه مجازی فقه و اصول شیعی افتتاح می‌شود

آغاز ثبت نام شانزدهمین المپیاد بین‌المللی قرآن و حدیث

کنفرانس خلع سلاح و عدم اشاعه: امنيت جهاني بدون سلاح هاي کشتار جمعي

هم انديشي جوان ياوران

جشنواره بين المللي فارابي ويژه تحقيقات علوم انساني و اسلامي



نظر شما درباره ي محنوي سايت چيست ؟
عالي
خوب
متوسط
ضعيف






مقالات>مقالات موضوعي>روابط بين الملل



آینده روابط بین الملل

تاريخ به طور مکرر نشان داده کشورهايي که قدرت عظيمي دارند از قدرتشان سوء استفاده کرده ديگران را نگران ساخته‌اند. بنابر نظريه واقع گرايي ساختاري نيز در مقابل ابرقدرت يک موازنه قدرت شکل مي‌گيرد، هر چند نمي‌گويد که چه زماني اين موازنه برقرار خواهد شد و زمان آن را اوضاع ملي و بين المللي تعيين مي‌کند ابرقدرت براي پيگيري آمال و آرزوهايش آزاد است چون محدوديت‌هاي خارجي بسيار ضعيفي در مقابل اين قدرت وجود دارد
کد : 16 تاریخ : 3:22 - 21 اردیبهشت 1388 تعداد بازدید : 15322

اين موضوع به ويژه پس از 11 سپتامبر 2001 به طور جدي مطرح شد که جهان پس از جنگ سرد دنيايي تک قطبي و عرصه نقش آفريني امريکا به عنوان يک ابرقدرت است. کنت والتز مدعي است که جهان امروز تک قطبي است و اين وضعيت به سبب قدرت عظيم امريکا، از زمان سقوط امپراتوري روم تاکنون سابقه‌اي ندارد و مشخصه اصلي اين جهان تک قطبي، فقدان قدرت هاي موزانه دهنده است. تاريخ به طور مکرر نشان داده کشورهايي که قدرت عظيمي دارند- همچنان که اکنون امريکا دارد- از قدرتشان سوء استفاده کرده ديگران را نگران ساخته‌اند. بنابر نظريه واقع گرايي ساختاري نيز در مقابل ابرقدرت يک موازنه قدرت شکل مي‌گيرد، هر چند نمي‌گويد که چه زماني اين موازنه برقرار خواهد شد و زمان آن را اوضاع ملي و بين المللي تعيين مي‌کند ابرقدرت براي پيگيري آمال و آرزوهايش آزاد است چون محدوديت‌هاي خارجي بسيار ضعيفي در مقابل اين قدرت وجود دارد و در اين زمينه همه چيز به سياست داخلي کشور صاحب قدرت بستگي دارد. اکنون مي ‌توان تصور کرد که سياست داخلي خود، به مثابه يک عامل بازدارنده يا محدوديت محسوب مي‌شود. تصور امکان وجود متعادل کننده و توازن دهنده از سوي سياست داخلي و تاثير آن بر سياست خارجي در تفکر آمريکايي‌ها ديرينه است. اما واقعيت اين است که اينها مولفه و مانع موثر و بازدارنده‌اي در جهت کنترل سياست خارجي آمريکا محسوب مي‌شوند. از نظر والتز، شکافي بين امريکا و ساير کشورها از لحاظ فناوري و قدرت نظامي وجود دارد که هيچ دولتي به تنهايي و يا حتي ائتلاف چندين کشور نيز در آينده نزديک قادر به ايجاد تعادل و توازن قدرت با امريکا نخواهد شد. امروز تعداد کشورهايي که از سلطه نظامي امريکا بر جهان ناراضي‌اند، کم نيست.والتز نامزدهاي احراز مقام ابرقدرتي در آينده(يعني کساني که موازنه را ايجاد خواهند کرد) را اتحاديه اروپا يا اتحادي به رهبري آلمان، چين، ژاپن و در آينده دور روسيه مي‌داند. اما چيزي که روشن است اين که چين مطمئنا تا بيست سال ديگر و شايد هم بيشتر به اين سطح از اقتصاد، انسجام و رقابت با امريکا نخواهد رسيد. ژاپن نيز بر خلاف چين مشخصا تمايلي به کسب عنوان ابرقدرتي ندارد. ژاپن با چين و روسيه مشکل دارد و از قابليت هاي نظامي کره شمالي مي‌هراسد. از نظر والتز، آرزوي امريکا در متوقف سازي روند تحولات تاريخي با تلاش در حفظ نظام جهاني تک قطبي محکوم به شکست است. در آينده نه چندان دور، اين وظايف از توان اقتصادي، نظامي، جمعيتي و سياسي امريکا فراتر رفته و تلاش در حفظ يک موقعيت هژموني، همان عاملي است که آن را به نابودي مي‌کشد. بنابر نظريه‌ها و شهادت تاريخ، فرايند موازنه قوا به همين شکل شروع و نظام چند قطبي در برابر چشمان ما پديدار مي‌شود. به تعبير چارلزکوپچان هر چند امريکا براي مدتي در راس سلسله مراتب بين المللي قرار خواهد داشت يک دورنماي جهاني که در آن قدرت و نفوذ به شکل عادلانه تري تقسيم گردد در راه است.با توزيع عادلانه تر قدرت، رابطه سنتي‌تر ژئوپلتيک شکل خواهد گرفت و توزان رقابتي باز خواهد گشت؛ توازني که به علت تفوق بلامنازع امريکا به تعويق افکنده شد. جهاني شدن اقتصاد، سلاح‌هاي اتمي، فناوري جديد اطلاعاتي، و گسترش دموکراسي به خوبي مي‌تواند ژئوپلتيک را مهار کرده و رقابت‌هايي را که به دنبال توزيع پراکنده‌تر قدرت به وجود مي‌آيد، تخفيف دهد. از نظر کوپچان، ظهور يک جهان چند قطبي به سبب وجود دو منبع دگرگوني بين المللي امکان پذير است. يک قدرت اروپايي در حال شکل گيري و خسته شدن امريکا از دشواري‌هاي هژموني احتمالا موجب درگيري يان آنها خواهد شد. از سوي ديگر احتمال دارد امريکا قبل از آماده شدن جهانيان از بسياري تعهدات بين المللي شانه خالي کند. در اين حالت، چالش اصلي براي امريکا آماده شدن براي جنگ با رقيب مخالف هژموني آن نيست بلکه منصرف کردن اروپا و شرق آسيا از اتکاي بيش از حد به حمايت از آن است. قطعا قدرت امريکا انگيزه پيدايش يک اتحاد مخالف نمي شود. امريکا با اقيانوسي عظيم از اروپا جدا شده و همين، قدرت اروپا را کمتر تهديدآميز جلوه مي‌دهد. اگر چه احساسات ضد امريکايي در خاورميانه و ساير بخش‌هاي درحال توسعه جهان روبه فزوني است. اما قابل تصور نيست که ايالات متحده رفتاري آن چنان تهاجمي اتخاذ کند که موجب مقابله جويي در کشورهاي صنعتي شود. قدرت‌هاي محلي در اروپا و شرق آسيا نسبت به نيروهاي امريکايي خوش برخورد هستند. با وجود شکايات فرانسه، روسيه و چين در مورد رفتار سلطه جويانه امريکا اين کشور در مجموع به شکل يک قدرت خوش رفتار جلوه مي‌کند تا يک هژمون يغماگر. با وجود اين از نگاه کوپچان حدود يک يا دو دهه طول مي‌کشد تا نظام نوين جهاني تکامل يابد، اما تصميماتي که امريکا در اين سالها گرفت نقش مهمي را در تعيين چند قطبي شدن با صلح همراه است يا باز رقابت شديدي را که بارها موجب بر افروخته شدن شعله جنگ ميان قدرت‌هاي بزرگ شده، به وجود خواهد آورد. ساموئل هانتينگتون معقتد است که عصر تک قطبي امريکا، در حال رفتن به سوي ساختار چند قطبي است و به زودي ساختاري چند قطبي آشکار مي‌شود.از نگاه والتز اختلاف و تضاد منابع ميان امريکا و اروپا با گذشت زمان بيشتر مي‌شود، به ويژه اگر کشورهايي مثل چين چالش جدي براي منافع امريکا ايجاد کنند. روسيه نيز منافع امريکا و اروپا را به يکسان مورد توجه قرار مي‌دهد. تهديد تابعي است از قدرت، مجاورت، قابليت تهاجمي و تمايلات تهاجمي. اين چهار مولفه نشان مي‌دهد که چرا ساير دولتها تاکنون کار چنداني براي مواجه با امريکا انجا نداده اند.از نظر والتز، قدرت اگراز سطحي فراتر رود، ساير کشورها توازن طلبي را بي‌فايده مي‌دانند. فاصله جغرافيايي امريکا يک دارايي ارزشمند براي آن است که ديگران را کمتر نگراني کند، در حالي که ساير قدرت‌هاي مجاور(اروپا، روسيه ، چين و ...) بيشتر در مورد يکديگر نگران‌اند تا درباره امريکا کشورهاي ديگر آشکارا درباره قابليت هاي اعمال قدرت امريکا مانند برنامه دفاع ضد موشکي، بودجه نظامي و... نگرانند، اما اکثر قدرت‌هاي بزرگ، سياست آمريکا را خيلي تهاجمي نمي بينند و ممکن است امريکا حالت حق به جانب، خيلي مغرور و گاه دست به اسلحه‌اي اتخاذ کند ولي در صدد تملک قلمرو ديگران نيست و در نتيجه ساير کشورها کمتر متمايل به مقابله در برابر قابليت هاي بي‌پرواي آن هستند. در مجموع، منابع اصلي تهديد توضيح مي‌دهند که چرا رفتار توازن طلبانه تاکنون اين اندازه مکتوم مانده است.
توماس رايس به نظريه‌هاي ليبرال و نهادگرا در روابط بين الملل توجه مي‌کند و مي‌نويسد: (( به غير از چين، همه قدرت‌هاي بزرگ در نظام بين الملل داراي يک ساختار دموکراتيک ليبرال و سرمايه دار هستند روسيه يک کشور درحال گذار است و معلوم نيست که به زودي بتواند خود را در ميان قدرت‌هاي بزرگ مطرح سازد. نظام کنوني جهان تحت سلطه کشورهاي ليبرال است و ليبرال دموکراسي‌ها، طبق پيش بيني صحيح نظريه صلح دموکراتيک با يکديگر نمي جنگند، بلکه جوامع امنيتي ويژه‌اي تشکيل مي‌دهند که به شکل موثري معماري امنيت را تا حد زيادي حل کرده و امکان جنگ قدرت‌هاي بزرگ را از ميان مي‌برد. از نظر سمتي، در حال حاضر امريکا يک طرف طيف قرار گرفته، اتحاديه اروپا در يک طرف و قدرت هاي آسيايي هم در سويي ديگر از خودشان آمادگي نشان مي‌دهند که به طور جدي به حساب بيايند. اما همکاري فراآتلانتيکي بسيار استراتژيک است و اين دو (اروپا و امريکا) نمي‌توانند از هم جدا شوند و دعواها بر سر ميزان نقش و تعريف سهم است دوران هژموني بر سرآمده اما همکاري استراتژيک وجود دارد.والرشتاين درآخرين کتاب خود افول قدرت امريکا، امريکا در جهاني پرآشوب، به سپري شدن دوران ((صلح امريکايي)) اشاره کرده و از اقدامات آن پس از يازده سپتامبر 2001، بعنوان عاملي براي يک سقوط (تا يک خروج آرام) ياد مي‌کند. او معتقد است که ايالات متحده در طول ده سال آينده با دو احتمال روبه رو خواهد شد: پيروي از روش مطلوب نظر((بازها)) به همراه پذيرش تبعات منفي اين مسير و يا درک سنگين بودن هزينه هاي اين مسير و گرايش به سمت تجديد نظر در رفتار. اگر امريکا مجبور به عقب نشيني بشود شرايط براي تداوم هژموني نسبتا ضعيف و رو به افول امريکا دشوارتر از قبل خواهد بود. بدون شک هژموني امريکا در طول دهه آينده افول بيشتري را تجربه خواهد کرد، اما آيا امريکا مي‌تواند ترتيبي اتخاذ کند که اين افول با آرامي و نرمش همراه باشد و کمترين خسارت را براي واشنگتن و جهان به همراه داشته باشد؟او همچنين در مقاله‌اي با عنوان ((ضعف‌هاي امريکا و تلاش براي سلطه جهاني)) ذيل پرسش ((ده سال آينده بايد منتظر چه رويدادهايي باشيم؟)) مي نويسد: (( نخستين مساله اين است که اروپا چگونه به خود سازمان خواهد داد؟ اگر چه اين مسئله بسيار دشوار خواهد بود اما اروپا به خود سازمان خواهد داد و يک ارتش به وجود خواهد آورد. ممکن است همه اروپا در اين سازمان شرکت نکند اما کشورهاي اصلي در آن خواهند بود. ايالات متحده سخت نگران اين مسئله است و ارتش اروپا دير يا زود با ارتش روسيه پيوند خواهد شد. دوم اينکه چين به ژاپن و کره متحد نزديک مي‌شود. سوم اينکه بايد به همايش اجتماعي جهاني توجه کنيم. اين جنبش اجتماعي جهاني اهداف انساني دارد. و سرانجام اين که بايد به تضادهاي داخلي ميان سرمايه داران دقت کنيم. همه سرمايه داران تا زماني که مبارزه طبقاتي در سطح جهاني وجود داشته باشد منافع سياسي مشترکي دارند، اما درعين حال همه سرمايه داران رقيب همديگرند. اين تضاد بنيادين نظام سرمايه داري است و در آينده شکل انفجارآميزي به خود خواهد گرفت)).با توجه به ديدگاههايي که در اين بخش مورد بررسي قرارگرفت، مي‌توان استدلال کرد که با وجود نشانه‌هاي متعارضي که از احيا و افول قدرت امريکا مطرح مي‌شود در حال حاضر و تا آينده‌اي نزديک امريکا کمابيش نقش يک قدرت هژمون را بازي خواهد و اين موضوع مبتني بر واقعيت‌هاي زير است:1 – فاصله قدرت آمريکا در ابعاد مختلف با ساير قدرتها؛.2- منطق سلاح‌هاي هسته‌اي و پرهزينه شدن تغيير وضع موجود از طريق قدرت نظامي؛ 3- منطق گسترش طلبي آمريکا(که کمتر سرزميني است و سايرين را نيز در مواردي چون عراق وارد کرده و به آنها نقش مي‌دهد)؛4- ويژگي‌هاي ليبراليسم مورد نظر امريکا و نيز همگني ايدئولوژيک ميان قدرت‌هاي اصلي نظام(اروپا، امريکا، ژاپن و حتي روسيه)؛5- مازاد اختلاف و تعارض ميان ساير بازيگران بر اختلافات ميان آنها با امريکا(مثلا چين وهند، چين و ژاپن، روسيه و چين، روسيه و اروپا)؛ و 6- امکان تعديل رفتارهاي آمريکا به سبب تحول در سياست داخلي‌ آن.اما نکته مهم در اين جا آن است که هژموني امريکا محدود خواهد بود. مهمترين دلايل محدود شدن هژموني آمريکا عبارت‌اند از:1 – مسائل و رقابت‌هاي داخلي امريکا و تقويت موقعيت نوليبرال‌ها در مقابل نومحافظه کاران؛2- مخالفت‌ها و نگراني‌هاي ساير قدرت‌هاي بزرگ؛3- مشکلات امريکا در عراق؛4- افکار عمومي جهاني؛5- نقش حقوق و سازمان‌هاي بين الملل؛ و6- روند جهاني شدن.در واقع، جهان امروز، جهاني جديد است که در آن جوامع، فرهنگ‌ها، حکومت‌ها و اقتصادها به يکديگر نزديک‌تر شده مناسبات اجتماعي تشديد يافته و بازيگران غيردولتي چون سازمان‌هاي بين المللي، منطقه‌اي و شبکه‌هاي فراحکومتي اهميت خاص يافته‌اند. اين موضوع، همچنان که به قدرت هژمون امکانات خاصي براي اعمال قدرت مي‌بخشد، براي آن نيز محدوديت‌هاي خاص ايجاد خواهد کرد. مسئله اصلي اين است که در جهان امروز همچنان که ديکتاتوري در داخل کشورها بسيار پرهزينه و خطرناک شده و کمتر جامعه‌اي است که آن را بپذيرد. در جامعه بين الملل، افکار عمومي و سطوح اجتماعي و فرهنگي جوامع نيز تحولاتي رخ نموده که امکان هژموني گسترده را به لحاظ فکري و فرهنگي محدود مي‌سازد و اين تحولات عبارت‌اند از:1 – پيچيدگي‌هاي خاص جهان جديد و ظهور موازنه‌هاي نسبتا مجزا2- تکامل بشر و جوامع بشري (جامعه مدني جهاني)3- تناقض دموکراسي و ليبراليسم با هژموني (نمي‌توان در داخل براي جوامع ديگر دموکراسي را تجويز و توصيه نمود، اما در سطح نظام بين الملل دکتاتورمابانه عمل کرد). و از اين رو، امريکا در آينده‌اي قابل پيش بيني، چنانچه اتفاق غير منتظره‌اي رخ ندهد، صرفا يک وضعيت ((هژموني محدود)) را تجربه خواهد نمود.


آینده روابط بین الملل
پیوند مطلب


Remik International Institute - Copyright©2009 All Rights Reserved

تمام حقوق محفوظ بوده و استفاده از مطالب سايت با ذكر منبع بلامانع است
 اجراء :
ارمغان داده پرداز